کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

آخ جون.......

آخ جون.......بابامجید اومد و من و تو بعد یه هفته دوباره به خونمون برمیگردیم.چقدر دلمون واسه بابایی و خونه تنگ شده بوداااااااا اما به ماهم خوش گذشت.پریا و عمه آذر اومدن اراک و همگی با هم زنونه بازی همش خوش گذروندیم.از همه ی اینا مهمتر اینه که دوتا نیروی کمکی به تیم نگهداری تو اضافه شده بود و در سایه ی لطف تک تکشون من یه عالمه استراحت کردم و به کارای عقب افتادم رسیدم پس همینجا یه تشکر ویژه از مامانی اعظم خاله سارا خاله ساناز عمه آذر و پریا جون داریم که ما رو در این روزا یاری کردن و تنهامون نذاشتن. تو این هفته چند شب که هوا خنک بود بردیمت پارک و یه بارم باهامون خیابون اومدی.توی بوتیک لباس اینقدر از تنوع رنگها به وجد اومده بودی ک...
25 مرداد 1392

مسافرت بابا مجید و.......

اول از همه باید بگیم بابا مجید مهربون دوست داریم و دلمون واست تنگ شده.مسافرت کلی بهت خوش بگذره و زودی بیا پیشمون. اما داستان مسافرت بابایی از این قراره که خیلی خیلی یهویی برنامه ی بابامجید جور شد و با چند تا از دوستاش واسه یه هفته رفتن ترکیه و منو تو هم طبق معمول اومدیم خونه ی مامانی اعظم ومهمون خونشون شدیم.بابا علی هم از تهران اومده و همه دور هم جمع شدیم. به ماهم یجورایی خوش میگذره اما جای بابایی بینهایت خالیه...... کیانم تو امانت گرانبها و کوچولوی مجیدم پیش منی...قربون اون صفای وجودت برم من.تو میوه ی یه عشق ابدی و جاودانه ای.ممنون از اینکه هستی تا من با بودنت دلتنگی نبودن مجیدمو طاقت بیارم و آروم باشم. و اما مجیدم تو...
18 مرداد 1392

صندلی غذا.سرماخوردگی...

ماه من امروز چهارشنبه 5.9.1392 است و تو برای اولین بار در 7ماه و17 روزگیت توی صندلی غذاخوریت نشستی و با من و بابا مجید تو صبحونه خوردن همراه شدی. فدای اون برق چشمات بشم که احساس رضایت از وضعیتت ازشون پیداست مامانی عاشقته.......... اینم بگم که متاسفانه برای اولین بار سرماخوردی و یکمی آبریزش بینی و سرفه میکنی.(3.5.1392)دکتر بردمت و گفت چیزمهمی نیست یه سرماخوردگی جزئیه اما احساس میکنم به خاطر گرفتگی بینیت یکمکی کلافه ای. بمیرم برات پسرک سرماخورده ی من....... در اولین فرصت عکسهای جدید توی صندلیتو واست میذارم.بوووووس ...
9 مرداد 1392
1